رولددال- زرافه و پلیکان و من

کتاب رولددال- زرافه و پلیکان و من : بخشی از کتاب: دوک که عقب عقبکی می‌رفت، نعره کشید: «بپا! می‌خواد با تیراندازی راه فرار پیدا کنه !» و شمشیر را به سمت پلیکان گرفت و فریاد زد: «دستور میدم‌ منقارت رو بسته نگه داری! نذار فرار کنه! وگرنه همه رو می‌کشه!» زرافه داد زد: «تکون تکونش بده، پلی! بذار صدای استخوون‌هاش بیاد! درسی بهش‌‌ بده که دیگه از این کارها نکنه! حسابش رو بذار کف دستش.» پلیکان شروع کرد به تکان دادن کله‌اش، طوری که از منقارش فقط تصویر محوی دیده می‌شد. آقا دزده هم که هنوز توی منقارش بود لابد حس تخم‌مرغی را داشت که با هم زن پلیکانی آن را هم‌ بزنی. زرافه گفت: «آفرین پلی! کارت حرف نداره! اون قدر تکونش بده تا دیگه نتونه شلیک کنه!» و...