کتاب خاطرات اعلی حضرت آسوده : در آمریکا هفت سال من از ساعت 7 صبح تا 11 شب توی یک رستوران کار میکردم. کارگرهای دیگر ساعتی سه دلار میگرفتند اما چون من مهاجر قاچاقی بودم، ساعتی یک و نیم دلار میگرفتم که بتوانم زندگیام را اداره کنم. من اصلا قصد رفتن از ایران را نداشتم، بیرون از ایران هیچ چیزی نداشتم. اگر قصد داشتم کافی بود یک تکه از زندگیام را میفرستادم آنجا میتوانستم راحت باشم. ولی با خود گفتم این جا وطن من است... -جا خوردم. ناخواسته در چشمانش خیره شدم، مجدداً برخاستم و با او دست دادم. تا آن روز - و حتی تا امروز - حتی یک عضو حکومت پهلوی، آن هم وزیر! را از نزدیک ندیده ام، چه برسد. با او دست بدهم! نه اینکه بخواهم او را بستایم، اصلا! بلکه بنا به نوع کارم و اینکه همواره دنبال خاطرات و ناگفته ها درباره وقایع و شخصیتهای مختلف سیاسی بودهام، برایم بسیار جذاب و مهم آمد. آقای کمرهای گفت: "من صحبتهای مقدماتی را با ایشان انجام دادهام، قرار بر این شده که خاطرات ایشان را از دوران کودکی تا دوران وزارت و تا پیروزی انقلاب بگیریم و...
0 نظر