کتاب با چند شاخه گل به سر خاک هیچ کس : من شاعری بدون تو تنها که هیچکس .... من یک جنازه است در این جا که هیچکس ... من شاعر تو بود و فقط از تو می نوشت ... بی من چه می کنی تو، حالا که هیچکس؟ ... خوابیده در مکعبی آرام و بی صدا ... در خلوتی کنار خودش تا که هیچکس ... دارد به حرفایت کمی فکر می کند ... من با توام، تو با منی، از ما که هیچکس ... اما تو رفته ای و من از بی تو مرده است ... من از روی شانه می رود آنجا که هیچکس ... من بی قرار لحظه ی دیدار می رود ... بی اختیار از سر اجبار می رود ... هر پنجشنبه با کت و شلوار می رود .... با چند شاخه گل به سر خاک هیچکس ...
0 نظر