فرانکلین و پرستاران بچه

کتاب فرانکلین و پرستاران بچه : فرانکلین می‌تواند با انگشت‌هایش اعداد را بشمارد و بند کفشش را خودش ببندد. او آن‌قدر بزرگ شده است که می‌تواند به تنهایی به خانه‌ی خرس و یا مغازه‌ی بستنی فروشی برود. ولی به اندازه‌ی کافی بزرگ نشده است که بتواند تنها در خانه بماند. به همین دلیل وقتی پدر و مادرش می‌خواهند بیرون بروند مادربزرگ می‌آید و از فرانکلین و خواهرش هریت مراقبت می‌کند. در یک بعد از ظهر، هنگامی که پدر و مادر فرانکلین آماده می‌شدند که به مهمانی بروند، فرانکلین و هریت از پنجره بیرون خانه را تماشا می‌کردند. آن‌ها منتظر بودند که مادربزرگ به خانه‌ی آن‌ها بیاد. فرانکلین پرسید: «کی مادربزرگ به این‌جا می‌رسد؟ من می‌خواهم پازل جدیدم را به او نشان بدهم. او قول داده است که برای ما شیرینی بیاورد.» همین موقع تلفن زنگ زد. مادربزرگ بود که خبر داد سرما خورده است و نمی‌تواند بیاید تا از بچّه‌ها مراقبت کند. فرانکلین و مادرش از اجرای برنامه‌شان ناامید شدند. مادر آهی کشید و گفت: «من واقعاً می‌خواهم به این مهمانی بروم.» فرانکلین اعتراض کرد: «من پرستار بچّه نمی‌خواهم، مادربزرگ را می‌خواهم.» پدرش گفت: «مادربزرگ هم مثل پرستار بچّه است.» فرانکلین در جواب گفت: «نه، مادربزرگ، مادربزرگ است.» و...‌ایآآآایدشتش شکشتبمتشتبشتخشهیاتت