کتاب جشن همگانی : بخشی از کتاب- پا روی رکاب اتوبوس گذاشتم، صدای فس افشانه ای که بالا سر راننده بود زد تو صورتم. با بوی عطر یاس ازم استقبال شد. اتوبوس گرم بود و خالی. روی صندلی خالی ردیف دوم، سر جام، کنار پنجره افتادم. صندلی مبله سبز بود و نرم و جادار. به خیال خوابی خوش، ننشسته اهرم دستی صندلی را تا ته خواباندم و...
محصولات مرتبط
160,000 ریال
پیش از آب شدن برف ها
45,000 ریال
صد حکایت اخلاقی
65,000 ریال
عشق
220,000 ریال
از قفقاز تا پرسپولیس
125,000 ریال
200 داستان کوتاه
24,000 ریال
یک زن در 2 لوکیشن
300,000 ریال
زیر سایبان
140,000 ریال
شاه سلیمان
100,000 ریال
راز مرگ خانم جونز (آگاتاکریستی 5)
160,000 ریال
0 نظر