کلاسیک های خواندنی-میهمان دراکولا

کتاب میهمان دراکولا : بخشی از کتاب: وقتی داشتیم راه می‌افتادیم، تابش درخشان خورشید، چهره‌ی مونیخ را روشن کرده بود و هوا از حس‌و‌حال روح‌انگیز اوایل بهار، سرشار بود. دقیقاً زمانی که می‌خواستیم حرکت کنیم، آقای دلبروک (سر میهماندار هتل چهار‌فصل که من ساکن آن بودم) با آن سرطاسش پایین آمد و بعد از اینکه برایم آرزوی یک سواری لذت‌بخش کرد، در حالی‌که دستش را به دستگیره‌ی در کالسکه گرفته بود به کالسکه‌چی گفت: (یادت باشد قبل از تاریکی برگردی. درست است که هوا صاف است، ولی سوزی در باد شمالی هست که معنی‌اش امکان بروز ناگهانی طوفان است. اما شک ندارم که تو دیر نخواهی کرد.) بعد هم لبخندی زد و ادامه داد: (خودت می‌دانی که امشب چه شبی است و...)