تام سایر- شاهکار مارک تواین

کتاب تام سایر- شاهکار مارک تواین : بخشی از کتاب: صبح شنبه فرا رسید. گرمای تابستان شادابی و نشاط خاصی به دهکده آورده بود. همه‌ی اهالی شاد و سرزنده بودند، عطر بوته‌های یاسی همه‌جا را فراگرفته بود. تام با سطلی رنگ در یک دستش و قلم‌مو در دست دیگرش به سمت نرده‌ها رفت. وقتی کنار نرده‌ها ایستاد و نگاهی به طول و عرض آنها انداخت، چهره‌اش درهم شد. رنگ زدن را آغاز کرد. مدتی نگذشته بود که دید جیم با سطلی در دست از خانه بیرون آمد. او شاد بود و زیر لب آواز می‌خواند. تام فهمید او به سمت تلمبه می‌رود. تام همیشه از آب آوردن از تلمبه متنفر بود، اما حالا در مقایسه با رنگ زدن نرده‌ها، فکر می‌کرد چقدر کار راحتی است. به همین دلیل به طرف جیم رفت و گفت: «اگه تو یه کمی از این نرده‌هارو رنگ بزنی منم سریع می‌رم و سطلی رو آب می‌کنم.» و...